Get access to terabytes of porn in Telegram »

پاییز است و دلم هوای سفر دارد... تو باشی و من و صدای سوت قطاری | ⇔♡~ØαՐԾφÂŧÎ~♡⇔

پاییز است و دلم هوای سفر دارد...
تو باشی و من و صدای سوت قطاری که آرام آرام دور می شود؛
سرم روی شانه هایت، شعرهایت زمزمه ی راهمان، باران بزند به شیشه ی قطار و راهی که نمی دانیم کِی تمام می شود!
تو باشی و من و صدای اتوبوس قراضه ای که روی آخرین صندلی اش برای دو نفر جا دارد...
دست هایمان حبس ابد در هم، گوش هایمان پر از حرف هایی که اگر کتاب شوند رکورد فروش همه ی عاشقانه های جهان را خواهند زد...

تو باشی و من و صدای مهمان دار هواپیمایی که می خواهد کمربندهایمان را ببندیم، همان دم دست هایت قفل شود دور تنم؛
کدام سقوط می تواند من را بترساند وقتی اینطور سفت و سخت مرا بخواهی؟
تو باشی و من و صدای ناخدایی که داد می زند بادبان ها را بکشید، حرکت می کنیم، برویم روی عرشه درست لبه ی خطرناک کشتی...
بگویی با شمارش من می پریم، می پریم در دریایی که عمقش را نمی دانیم، که به بازگشتمان امیدی نداریم؛
با تو همه ی اقیانوس های عمیق دنیا آرام خواهند بود!

تو باشی و من و...
اصلا چه اهمیتی دارد چه زمانی و کجا و با چه چیزی؟
تو باشی و من و باران و پاییز و همه ی راه های نرفته ی دنیا...
تو باشی و من و باران و پاییز... تو باشی و من و باران...
تو باشی و من...
تو باشی..
فقط اگر "تو" باشی...!